جدول جو
جدول جو

معنی آب انداز - جستجوی لغت در جدول جو

آب انداز
(اَ)
توقفگاه ستور میان دو منزل، آسایش و رفع ماندگی را، چوبی کاواک و میان تهی کرده که چوبی دیگر در میان آن فروبرند و بفشار آب در آن کنند و نیز بیرون افکنند. آبدزدک. و به عربی آن را زراقه (ربنجنی) ، ذراقه و سراقه و مضخه گویند
لغت نامه دهخدا
آب انداز
توقفگاه ستوران در میان دو منزل برای رفع خستگی، چوبی میان تهی که چوب دیگر در میان آن فرو برند و بفشار آب در آن کنند آب دزدک
فرهنگ لغت هوشیار
آب انداز
استراحتگاهی در میان دو منزل برای رفع خستگی از چهارپایان، آب دزدک
تصویری از آب انداز
تصویر آب انداز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب انبار
تصویر آب انبار
حوض بزرگ روپوشیده در زیرزمین که سقف آن را با آجر می سازند، جای ذخیره کردن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس انداز
تصویر پس انداز
پس افکند، پس افکنده، اندوخته، ذخیره، در علم اقتصاد پولی که از صرفه جویی در هزینه برای روز مبادا ذخیره کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش انداز
تصویر آتش انداز
کسی که در کورۀ آجرپزی، تون حمام یا نانوایی مامور افروختن آتش است و مواد سوختنی را در کوره می ریزد، کسی که در میدان جنگ آتش به طرف دشمن می انداخت
فرهنگ فارسی عمید
تیرانداز ماهری که با یک بار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد، برای مثال ناوکی کز غمزۀ چشم یک اندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانش در بر بشکند (مجیرالدین - ۷۹)، کنایه از نوعی تیر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش انداز
تصویر شش انداز
کسی که نرد بازی می کند، بجول باز که با شش بجول بازی می کند، کسی که شش گوی به هوا اندازد و بگیرد به طوری که مرتب چهارتای آن در هوا باشد و دو تای دیگر در دو دست خودش، برای مثال برون آمد ز پرده سحرسازی / شش اندازی به جای شیشه بازی (نظامی۲ - ۱۲۷)، نوعی اشکنه که با پیاز، روغن و تخم مرغ تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپ انداز
تصویر چپ انداز
کسی که در پشت اسب رو به عقب برگردد و تیر بیندازد، آنکه با دست چپ تیراندازی کند، کنایه از فریب دهنده، مکار، حیله گر، برای مثال به عیاری چپ انداز جهانی / به مکاری بلای خانمانی (زلالی - لغتنامه - چپ انداز)
فرهنگ فارسی عمید
(اَمْ)
نام محلی کنار راه کازرون ببوشهر میان راهدار و برازجان در 1109100 گزی طهران
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
خانه ای در زیر قسمتی از بنا حفر کرده ذخیره کردن آب را، پارگین. (ربنجنی) ، آبدان. آبگیر. تالاب. مصنع. برخ
لغت نامه دهخدا
مکار و حیّال (حیله گر) . (آنندراج). آنکه مردم را مغلطه داده، کار از پیش برد. (آنندراج). مکار و فریب دهنده. (فرهنگ نظام) :
راست میگویم این شکایت نیست
نظر او بما چپ انداز است.
حاذق گیلانی (ازآنندراج).
بعیاری چپ انداز جهانی
بمکاری بلای خانمانی.
زلالی (در تعریف ایاز، از آنندراج).
ای چپ انداز نشان تو بمذهب ها نیست
گشتم آوارۀ هفتادودو راه از دستت.
رایج (از آنندراج).
، کسی که تیر بازگشتنی زند. (آنندراج) (غیاث). قیقاج انداز. آنکه بر پشت اسب رو بطرف پشت سر برگردانده تیر اندازد. (فرهنگ نظام)، جنگ کننده بفریب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ)
ذخر. ذخیره. پس افکند. پس اوگند. یخنی. نهاده. چیز نهادن کرده. اندوخته. الفغده. دست پس. پس دست. پستائی.
- صندوق پس انداز، صندوقی که در آن نقد حاصل از صرفه جوئی در خرج نهند
لغت نامه دهخدا
(چَ)
آنکه در جنگها آتش یا نفط بصف دشمن افکند:
بهر سو که دو گرد کین ساز بود
میانشان یکی آتش انداز بود.
اسدی.
، کسی که افروختن تنور نانوایی با اوست
لغت نامه دهخدا
تصویری از پس انداز
تصویر پس انداز
ذخیره، اندوخته، نهان کرده، پس دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لو انداز
تصویر لو انداز
آنکه لو اندازد هیاهو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب اندام
تصویر آب اندام
آنکه دارای پیکری زیباست خوش شکل خوش قد و قامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا انداز
تصویر پا انداز
فرشی که در دو سوی در ورود اطاق می اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش انداز
تصویر آتش انداز
آنکه در جنگها آتش به جان دشمنان اندازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دندان
تصویر آب دندان
صفا وبرق دندان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از روی ناز و نخوت و مستی و یا شور و حال سر خود را به هر جانب حرکت دهد، آنکه سر خود را در راه رسیدن به مقصود فدا کند از جان گذشته بیباک، سرافکنده، پارچه ای که زنان بر سر اندازند مقنعه، تیر بلند و ضخیمی که بر فراز دیوار اطاق یا پیش ایوان اندازند و سر تیرهای دیگر را بر بالای آن گذارند، کناره و فرشی باریک که بر بالای اطاق عمود بر فرشهای دیگر گسترند، بحری از اصول هفده گانه موسیقی در قدیم صوفیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تیر بی ارزش که چون بیندازند جستجوی آن نکنند، تیر کوچکی است که پیکان باریکی دارد و بغایت دور رود: باز در مغرب یک اندازان زخون آفتاب پروز دراعه افلاک گلگون کرده اند. (مجیربیلقانی)، تیری که پیکان دو شاخ دارد تیری که بیکبار انداختن کار دشمن را بسازد: تازند برهدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند. (اثیراخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
آن قدر از مسافت که اگر گلی بیندازند تا پایان آن تواند رسید: زین چمن هر چند گلچین تماشای توام دور از آغوش وصالت یک گل اندازم هنوز. (بیدل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبق انداز
تصویر قبق انداز
تیرانداز، هدف زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاب انداز
تصویر قاب انداز
بجول انداز، منگیا گر منگی کسی که باقاب بازی کند، قمار باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو انداز
تصویر رو انداز
آنچه که به هنگام خواب بر روی خود اندازند مقابل زیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب اندیش
تصویر آب اندیش
آنکه فکرش همواره متوجه آبست آب جو آب خواه آب طلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب انبار
تصویر آب انبار
حوض بزرگ رو پوشیده در زیر قسمتی از بنا حفر شده جهت ذخیره کردن آب
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد در هوا اندازد و گیرد به طوری که هچیک بر زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد، ماه شب چهاردهم بدر، نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب انبار
تصویر آب انبار
جایی سرپوشیده برای ذخیره کردن آب در زیرزمین، آبدان، آبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس انداز
تصویر پس انداز
((پَ اَ))
ذخیره، اندوخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شش انداز
تصویر شش انداز
((ش اَ))
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد، نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک انداز
تصویر یک انداز
((~. اَ))
برابر، تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب اندام
تصویر آب اندام
((بْ. اَ))
خوش قد و قامت
فرهنگ فارسی معین
((~. اَ))
کسی که کارش روشن کردن کوره آجرپزی و اجاق و تنور نانوایی و تون حمام و مانند آن بود، در قدیم کسی که به صف دشمن نفت و آتش پرتاب می کرد
فرهنگ فارسی معین